Black Nightmares P3
بعد از گفتن این حرف از اونجا دور شدم که به یک تالار بزرگ رقص رسیدم. وارد سالن شدم که دیدم خیلی از مهمانان مشغول رقصیدن هستند من هم رفتم و در گوشه ای نشستم. مدتی نگذشت که آلیا هم اومد و کنارم نشست. اون بهترین دوستم بود پدرامون هم با هم دوست بودند.
داشتیم با حرف می زدیم که متوجه شدم به جایی خیره شده نگاهش را دنبال کردم که به یک پسر با پوست کمی تیره و لباس سبز رسیدم اما اون پسر داشت به نگهبان قصر نگاه می کرد و قصر را آنالیز می کرد
با لحنیکه یعی خیلی ظایعی بهش گفتم پسر خیلی خوش تیپه که دیدم از خجالت سرخ شده بود. دیگه حوصلم داشت سر می رفت برای همین به سمت باغ بزرگ کاخ رفتم. داخل راه ذهنم درگیر اون کتاب و نامه عجیب بود که با یک نفر برخورد کردم و روی زمین افتادم. بلند شدم و می خواستم سرش داد بزنم که دیدم اون فرد شاهزاده ریچارد بود. دور و بر شاهزاده پر از دختران اشراف بود یکی از اون بهم گفت که عذرخواهی کنم ولی من بدون توجه به اونها از آنجا دور شدم.
به باغ که رسیدم روی یک صندلی نشستم و به گل ها خیره شدم که فهمیدم هیچ نگهبانی آنجا حضور ندارد. عجیب است زیرا اینجا مکان مورد علاقه خانواده سلطنتی است و باید همیشه در امنیت کامل باشد.
فکرم درگیر این موضوع بود که یک سرباز به کنارم آمد و گفت: به کمک احتیاج ندارید بانوی من؟
_نه خیلی ممنون. ببخشید که می پرسم ولی می خواهم بدانم که چرا اینجا به غیر از شما نگهبان دیگری حضور ندارد؟
_بقیه رفتند تا استراحت کنند و فقط من اینجا باقی ماندم.
_که اینطور
بعد از تمام شدن حرفمون از آنجا خارج شدم که فهمیدم چیزی را داخل باغ جا گذاشته ام پس برگشتم ولی خبری از آن سرباز نبود به اطراف نگاه کردم که دری را دیدم که یه یکی از راهرو متصل می شد وارد آن شدم که دیدم او آنجا است و دارد با عجله به به سمت یکی از پادگان های نظامی خارج از کاخ میرود من هم تعقیبش کردم که دیدم........